
شهوت و غضب
در ادامۀ بحث «شیطانشناسی» (جلسۀ 107، 18 رمضان 1441) به تبیین موضوع «شهوت و غضب» میپردازیم.
گفتیم هیچ راهی برای خلاصی از شیطان نیست مگر بستن مجراهای ورود او و این مجراها را با گرسنگی و عطش میتوان بست؛ اما این گرسنگی و عطش تنها در روزه و به خوردنیها و نوشیدنیها نیست؛ بلکه همیشه و به همه شهوتهاست. این جلسه میخواهیم دربارۀ گرسنگی به شهوتها صحبت کنیم.
میدانیم كه وجود هر لحظه در حال افاضه است. در افاضه دائمی خداوند، دو نوع برخورد برای انسان پیش میآید: الهی و شیطانی.
در برخورد الهی، وقتی خدا افاضهای میكند، حال انسان عوض نمیشود. این افاضهها چه در رتبۀ عقل، یا ملکوت باشد، مانند آگاهی، شهود، مکاشفه و درجههای ایمانی؛ چه توفیقات در عوارض باشد، مثل عبادت و زیارت و...؛ یا حتی دادنهای خدا در دنیا از همسر خوب و سلامتی و...؛ خلاصه هر چیزی که ملایم با عقل، نفس و اعضا و جوارح انسان به او میرسد.
از طرفی تجلی خدا در تمام مراتب نزولی، حدود و سایهها را در خودش به همراه دارد؛ بنا به آیۀ شریفۀ: "... وَ جَعَلَ الظُلُماتِ وَ النّورَ..."[1]. پس خدا در عین حال كه باسط و نافع است، قابض و ضار نیز هست و هر آن ممكن است آنچه را داده، بگیرد. اما نکته اینجاست که گرفتنهای خدا نیز در چنین انسانی که شیطان را شناخته است، تأثیری نمیگذارد. پس، نه دادنها و نه گرفتنها هیچ تأثیری در او نمیگذارند. "لِكَیلا تَأسَوا عَلَی مَا فاتَكُم وَ لَا تَفرَحُوا بِما ءاتاكُم..."[2]. چگونه؟
با نگاه درست؛ در دادنها و گرفتنهای همیشگی خداوند، خود را نمیبیند؛ چون میداند دادهها به او مربوط نیست و این دادنها، گرفتنی هم به همراه دارد؛ پس نه خوشحال میشود و نه ناراحت.
درحالیکه بیشتر مردم خدایی را میشناسند که فقط دهنده است؛ یعنی رحیم و كریم و بخشنده است و با او انس گرفتهاند و خدایی غیر از او نمیتوانند تصور كنند. چرا؟
همۀ ما از وقتی به دنیا آمدیم، پدر و مادرمان را دیدیم كه از ما نگهداری میكردند. بعد قدری گذشت و خودمان را دیدیم كه دست و پا و اعضایی داریم و میتوانیم غذا بخوریم و حرکت کنیم. بعد كه بزرگتر شدیم اراده و اختیارمان را درک کردیم و توانستیم سود و زیانمان را تشخیص دهیم و انتخاب کنیم. بعد از سن تكلیف هم اگر دلمان خواست بندگی کردیم و اگر نخواست نکردیم. خودمان انتخاب کردیم با چه کسی ازدواج کنیم، زندگیمان را چطور اداره كنیم و فرزندمان را چطور تربیت كنیم.
لبّ كلام از وقتی چشم باز كردیم «خود» را دیدیم و یافتیم. هر چه خوشمان آمد گفتیم، دیدیم و کردیم. لذا تمام محدودۀ داراییهای ما شده است: «من»؛ توان من، اندیشۀ من، میل من، محبت و نفرت من.
حالا چطور میخواهیم خدای ندیدنی، نشنیدنی و لمس نشدنی را بشناسیم و تسلیمش شویم؟
مگر چه اشكالی دارد همینطور آزاد و رها زندگی كنیم؟ خوب و بد را قاطی میكنیم و حق دیگران هم ضایع میشود، ولی خودمان خوشیم؛ اشکالش این است که زمانی چشم باز میكنیم و میبینیم نه از خودمان راضی هستیم، نه از زندگیمان و نه دیگران از ما راضی هستند. چرا به این مرحله میرسیم؟
چون به طور تكوینی حركت انسان در مسیر انقطاع از «من»ها پیش میرود. چشم و گوشش ضعیف میشود. بیماریها سراغش میآید. میفهمد ای وای! نه من بودم، نه اعضا و جوارحم، نه مادر و پدرم، نه امیالم و نه ارادهام. خدا بود که در ظهورهای گوناگون خود را نشان میداد.
اما چه كنیم كه خاصیت زندگی دنیایی این است که اعراض و دادهها انسان را احاطه كردهاند. چارهاش این است كه نگاهمان را از داراییها برداریم. چه این داراییها زمینی باشد، چه معنوی باشد. هیچ كدام از اینها مال ما نیستند. هر كدام به ما رسید حالمان تغییری نكند. انگار که دیوار هستیم!
دیوار را ببینید؛ فیض نقاش، دائم به دیوار میرسد و دیوار خودش هیچ رنگی ندارد. هر رنگی هم به آن بزند ذاتش عوض نمیشود. تازه ناراحت و خوشحال هم نمیشود كه مثلاً قرمز یا آبی شده است! نقاش هم دستش باز است كه هر كاری میخواهد با آن بكند.
ما حتی در مقابل توفیقات معنوی خداوند هم باید مثل دیوار باشیم. چون اگر در توفیقات الهی و كرامات عقلی و قرب خدا هم خودمان را ببینیم، عین شیطان است! وقتی از جانب ما نیست، چرا باید حالمان تغییر كند؟ این نگاه، راه شیطان را میبندد. تلاش در فعل هم نمیخواهد؛ اگر کسی تمام عمرش درست زندگی نکرده و حالا بیدار شده است، با این تغییر نگاه میتواند همۀ عمرش را جبران کند؛ وگرنه اگر شاخ و برگ را ببُرد به جایی نمیرسد. بیشتر مردم سراغ فعل و صفت میروند و دائم درگیر دادنها و گرفتنهای خدا هستند. گاهی شاكر هستند و گاهی كافر نعمت.
یعنی ما شكر هم نباید بکنیم؟ ما هرگز نمیتوانیم شكر خدا را بهجا آوریم؛ اوج شكر، عجز از شكرگزاری است. ما فقط باید در مقام بندگیمان بنشینیم؛ اگر در این مقام باشیم، او خودش را شكر میكند. اما اگر ما بخواهیم، یقین داشته باشید، شیطان است که خدا را شكر میكند! چه جاهایی كه خدا را شكر كردیم و به خودمان بالیدیم و اثرات منفی دیدیم! پس چرا در نماز میگوییم :"ألحَمدُلله رَبِّ العَالَمینَ"[3]؟ چون او نماز خواندن و حمد كردن را بر ما وظیفه كرده است؛ وگرنه ما کجا و حمد خدا و استعانت از او كجا؟ حمد، رنگی است كه نقاش بر این دیوار زده است. "...أفَبِلِسانی هذَا الكالِّ أشكُرُكَ..."[4] یعنی با زبانی كه پوست و خون و گوشتش از توست، چگونه بگویم خودم شكر تو را بهجا آوردم؟ گفتی نماز بخوان میخوانم و دنبال حال و حول هم نیستم!
عزیزان، داراییهایی كه خدا به ما داده، همه برای ما شأن شده است و هر شأنی ثقلی به نفس ما داده است. شأن عالم، هنرمند، زیبا، مذهبی؛ همه این شأنها كه برای خود قائلیم، شهوت هستند. چرا متوجه نیستیم که اگر او دارایی داده، خودش هم باید خرجش كند؛ چون اگر ما خرجش كنیم محال است اثر مثبتی داشته باشد.
چقدر امربهمعروف و نهیازمنكرها كه از شأن دانایی ما نشأت گرفته و خواست خدا نبوده است. آخر، صلاح هر كس را قبل از ما خدا میداند! او اگر بخواهد به ما تكلیف میكند كه بگوییم. در حالیكه در عمق جانمان میفهمیم این امر و نهی، ناشی از شأن ماست و خواست خدا نیست. مثلاً وقتی كسی غذا میپزد چرا باید نظر بدهیم كه فلان ادویه را بریزی خوشمزهتر میشود؛ یا اینکه نمكش كم است و...؛ خب، خوشمزه نشود یا اصلاً بینمک شود! مگر چه میشود؟ ما از این شهوتها فراوان داریم.
در هر زمینهای تخصص داریم، مطمئن باشیم شهوت ما در آن زمینه است و باب نظر دادن در آن زمینه را بر خود ببندیم. هر چه دامنۀ نظر دادن وسعت پیدا کند، شهوت هم بیشتر میشود. ناگهان میبینیم به قد و بالا و عملکرد امامزمان(عجّلاللهفرجه) هم نظر میدهیم!
سختتر از همه تخصصها هم، کار مبلغین است. بعضی از آنها از صبح تا شب میخواهند همه را از عذاب الهی نجات بدهند و میگویند دلمان میسوزد! آخر مردم دلسوزی بالاتر از شما دارند. رحمت و رأفتی که در تمام هستی پخش شده و همه را میبیند و از همه چیز خبر دارد.
با این توصیف، شكستن شأن یعنی هر لحظه ببین آیا حرفی كه میخواهی بزنی یا كاری كه میخواهی بكنی، ضروری و لازم است؟ خدا میگوید بكن؟ یا شأن توست؟ اگر اینطور باشیم، دیگر غضب هم پیش نمیآید. چون غضب جایی پیش میآید كه شهوتهای انسان را از او میگیرند. خب، خدا هم قابض است و هم باسط؛ هم ضار است و هم نافع؛ اگر نگاهمان این باشد وقتی خدا از ما چیزی گرفت ناراحت نمیشویم. ما ممکن و ماهیت هستیم و امکان اینکه هر زشتی از ما سر بزند هست؛ پس اگر به ما بد و بیراه هم بگویند دلیلی ندارد ناراحت شویم! چون اگر زشتیها از ما ظهور نكرده، خدا دستمان را گرفته است.
اینجاست كه میفهمیم اهلبیت(علیهمالسلام) چرا در دعاهایشان اینقدر ناله و ندبه كردهاند؛ در دعای ابوحمزه میبینیم امام از گناهان زیادی به درگاه خدا توبه كرده است؛ اینها تعارف نیست و به حقیقت گفته شده است. چون اهلبیت(علیهمالسلام) در دنیا در مقام امكان هستند. هر چند ما حق نداریم درباره آنها چنین چیزی بگوییم ولی بین آنها و خداوند این رابطه هست. تنها این نگاه توحیدی است که راه شیطان را میبندد و توحید، یعنی وحدت خدا را در هستی ببینیم، نه اینكه خودمان موحد شویم. بلکه وحدت شخصیه را ببینیم. همانطور كه اعضایمان در برابر ما عبد هستند و فقط وظیفهشان را انجام میدهند و اصلاً نه نظر میدهند نه چون و چرا میكنند!
لبالباب بحث این جلسه، آیۀ شریفۀ "كَلّا إنّ الإنسانَ لَیطغَی. أن رَءاهُ استَغنَی"[5] است.
خیلی جالب است كه در این آیه خداوند نمیفرماید أن إستَغنَی؛ چون انسان هیچ وقت غنی نمیشود. بلكه آیه میفرماید اینكه ببیند غنی شده است. چون انسان نمیتواند غنی شود و غنا مخصوص ذات اقدس الهی است. اگر انسان تنها احساس غنا كند، طغیان میكند. بله، او داده است، ولی به ما چه؟ از فضل خدا تو را چه حاصل؟ اگر فقط فكر كنیم میتوانیم چیزی داشته باشیم، میشود طغیان و به دنبالش حب جاه و ریاست و غضب خواهد آمد.
حالا برمیگردیم به موضوع جلسۀ امروز یعنی شهوت. با این بحث، منظور از شهوت، فقط شهوت جنسی نیست. یعنی میل به همه دادههای خداوند كه ملایم با طبع و نفس و عقل انسان است.
البته شهوت را خدا در انسان گذاشته است؛ ولی صحبت این است که حالا كه خودش داده، بگذار خودش هم مصرف كند. برای بعضی از شهوتها مسیر شرعی و فقهی گذاشته و اسمش را حلال، حرام، واجب و مستحب گذاشته است. برای بعضی از شهوتها هم راه ادراک وجودی و قلبی گذاشته است. اما ما حتی به فقه هم تبصره میزنیم و توجیه میآوریم تا طبق میل خودمان رفتار کنیم نه خواست خدا!
پس ترک شهوت یعنی هر چه جلویت میگذارد، به او پناه ببر و از او بخواه كه چطور استفادهاش كنی. یا در فقه میگوید یا در شریعت یا در قلبت كه طریقت است. آن وقت است كه اقبال و ادبار و همه چیزت خدایی میشود. هر لحظهات میشود وظیفه، بدون اینكه حال قلبت عوض شود.
حالا خوب متوجه میشویم که در روایت: "الصَّومُ جُنَّةٌ مِنَ النّار"[6]، منظور از روزه، تنها روزۀ فقهی نیست. یعنی از توجه به میل و خواست خودت گرسنه باشی؛ همیشه در دیدن، شنیدن، گفتن و نظر دادن روزه باشی و فقط وظیفهات را انجام بدهی.
نودونه درصد کارهای روزانه ما برای دیگران، وظیفه ما نیستند. ما فقط یک وظیفه داریم: "یا أیُّها الَّذینَ ءامَنُوا عَلَیکُم أنفُسَکُم..."[7]؛ در این آیه، نفس یعنی ابدیت. باید ببینیم برای ابدیتمان چه چیزی سود دارد و چه چیزی زیان. خود خدا این وظیفه را برایمان قرار داده است.
اصلاً چرا اینقدر عادت کردهایم که در همۀ صحنهها حاضر باشیم؟ انگار نبودن ما در صحنهای، مساوی با عدم ماست!
در نماز، نشستن، برخاستن، همه جا حضور داریم؛ چرا غایب نیستیم؟! ما فقط باید در حق حاضر باشیم؛ در نگاه توحیدی، هر لحظه در حضور او هستیم. در حضور کسیكه همه چیز به ما داده است و ما فقط شرمندهایم و هر آن در استعاذه هستیم. یعنی خدایا این چیزی را كه دادی، چه كارش كنم؟ اگر وظیفه تعیین كردهای، به روی چشم؛ اگر وظیفه تعیین نكردهای، به آن دست نمیزنم تا ببینم خودت چه میخواهی و چگونه میخواهی.
ولی برای ما آنقدر حضور در همۀ صحنهها ملکه شده است که حتی در کاری که تخصص نداریم هم، صاحبنظر و حاضریم! همینها نفسمان را خراب میکند. برای خیلی از ما این سؤال پیش آمده که من گناه کبیره نکردهام، چرا هر چه سنم میگذرد بدتر میشوم؟ این همه حجاب از کجا بر روی نفسم آمده؟ متوجه نیستیم که نفسمان را رها و یله کردهایم و عادت دادهایم همه جا حاضر باشیم؛ در جماد و نبات و حیوان و... . آخر چرا حضور داری در فعل دیگران؟ چرا اصلاً میبینی فعل دیگران را؟ وظیفۀ اصلیمان یادمان رفته که او انسان است و شخصیت دارد. چون فکر کردهایم وظیفه داریم ادبش کنیم. اول نفس خودت را ادب کن و کاری به دیگران نداشته باش.
بیشتر کارهای خیر ما از روی انفعال است و تا باب انفعال را نبندیم عقلمان فعال نخواهد شد. اگر انفعالی هیچ کاری نکنیم، عقل فعال همه کارۀ ما میشود و هر چه از ما صادر شود، ملکی خواهد بود.
[1]- سورۀ انعام، آیۀ 1: "الحَمدُ للهِ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأرضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِم یَعدِلُونَ". ستایش از آن خداوندی است که آسمانها و زمین را بیافرید و تاریکیها و روشنایی را پدیدار کرد. با این همه کافران با پروردگار خویش دیگری را برابر میدارند.
[2]- سورۀ حدید، آیۀ 23: تا بر آنچه از دستتان میرود اندوهگین نباشید و بدانچه به دستتان میآید شادمانی نکنید و خدا هیچ متکبر خودستایندهای را دوست ندارد.
[3]- سورۀ حمد، آیۀ 1: ستایش خدا را که پروردگار جهانیان است.
[4]- مفاتیحالجنان، دعای ابوحمزه ثمالی: خدایا آیا با این زبان ناتوانم شکر تو را بگویم؟
[5]- سورۀ علق، آیههای 6و7: حقّا که آدمی نافرمانی میکند؛ هر گاه که خویشتن را بینیاز بیند.
[6]- من لایحضره الفقیه، جلد2، ص74، حضرت رسول اکرم(صلیاللهعلیهوآله): روزه سپر آتش است.
[7]- سورۀ مائده، آیۀ 5: ای کسانیکه ایمان آوردهاید، به خود بپردازید. اگر شما هدایت یافتهاید، آنان كه گمراه ماندهاند به شما زیانی نرسانند.
نظرات کاربران